#به_قلم_خودم
#عکاسی_خودم
#دلآرام
چهاروز رودرروستای سنجری گذراندیم
لحظات آخر که قراربودهئت برگزاربشه،که یهوبرنامه عوض شد سرویس آمدوکل گروه جهادی راهی خانه هایشان شدن .واقعاً سرسام آور بود همه ی بچه ها رفته بودن
فقط سه نفرمونده بودن
تواوج تنهایی متوسل شدم به امام حسین علیه السلام.
فکرشم نمیکردیم نظم باشه
پس شدنی بود
همین که درگوش بچه ها یکی یکی گفتیم دوست داری براامام حسین عزاداری کنی
همه میگفتن بله میرفتن وای میستادن
اولش اذیت میکردن که مردم روستا بهمون میخندیدن که میخوایم چیکارکنیم.
ولی خداکمک کرد وهیئت برگزار شد همه آروم شده بودن حتی مردم روستا
چون خدانظر کرده بود
الحمدالله
درضمن خودبچه ها باکمترین امکانات «««پذیرایی کردن، جمع کردن، عزاداری کردن، مداحی کردن، سنج زدن باسرامیک، بایه شلنگ ویه شیشه نوشابه شیپوردرست کردن، ودمازنی راه انداختن…. الحمدلله آشغال روجمع کردن کی فکرشو میکرد آخه 😔 😔 مراسم برگزاربشه
من اون لحظه بغضم گرفته بود ومطمئن بودم بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها بالا سربچه هاست.
بهترین هئیتی بودکه شرکت کردم خالصانه.
من دوست دارم هیئت عزاداری این کودکان همیشگی باشه اگه کسی دوس داره واسه حسین علیه السلام خرج کنه پیغام بذارید واسه تهیه چندتاسربندوچندتازنجیر وسنج ودما هزینه بدیم ان شاء الله.وازهمه مهمتر آرش یکی ازبچه های هیئت روستای سنجری «دما»داره ونابینا ست واسه حسین میخونه ودمازنی میکنه……
#واسه سلامتی همهی بچه های منطقه محروم صلوات بفرستید.
من میگم بیشترعملکرد من جهادگرمهمه که بابرنامه برم جلو مابقی رو خداکمک میکنه